امشب نبض خیال بوسه هایت قلقلک می دهد گونه های شب بو را ضمیر دهانم معلق میان نفس های تو پنجره ماه همه عطر تو را سر می کشند کاش در آغوش رویاها خواب بمانیم تا ابد پلک هایم طفره می روند بیداری را با من از بوسه های آمدن بگو از سمفونی احساس بگو تو را میان کدامین شعر ناتمامی می توان تمام کرد وقتی داشتم خیالت را میبوسیدم به شیری میماندم که قلمروش را مشخص میکند جوری بوسیدمت که تا ابد از بوی عشق من هیچکس رنگ آرامش را در سرزمین تنت نخواهد دید چند جرعه از چشم هایت را بنوشم چند نفس از صدای کشیده ات را به جان دل بشنوم از کدام واژه های لبانت بوسه خواهد رویید مرا ببر به سپیده به ساقه های تُرد نیلوفر آفتاب بر لبان تو نشسته است و شبنم بر گل هایِ سبزِ پیراهنِ من باورت بشود یا نه روزی میرسد که دلت برای هیچکس به اندازهی من تنگ نخواهد شد برای نگاه کردنم خندیدنم و حتی اذیت کردنم برای تمام لحظاتی که در کنارم نبودی وخیالت کردم روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره ی من خواهی بود میدانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد ﻋﺸﻖ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﭘُﺮ ﺷﺘﺎﺏ ﻣﺜﻞ ِ ﮔﻠﻮﻟﻪﺍﯼ ﻧﺎﻏﺎﻓﻞ ﮔﺎﻫﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺜﻞ ِ ﻧﺸﺖ ِ ﮔﺎﺯ ﺩﺭ ﺷﺒﯽ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻋﺸﻖ ﺍﺗﻔﺎﻕ ِ ﮐُﺸﻨﺪﻩﺍﯼﺳﺖ با من از بوسه های آمدن بگو از سمفونی احساس بگو تو را میان کدامین شعر ناتمامی می توان تمام کرد وصيـّت كردهام قلبم را بہ كسی شبيه خـودم بدهنـد می خواهـم بعـد از مـرگ هـم عـاشـقـت بمـانم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|